سلام به وبلاگ من خوش امدید امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد.
سپیده دم وقتی کوچکتر بودم هر روز به دیدارت می امدم تو مرا می بوسیدی بر زانوی خود می نشاندی وطراوت وپاکی خود را با من قسمت می کردی ان روزها مرا در اغوش می گرفتی و همچون مادری مهربان به من می اموختی که چگونه دلی به سپیدی تو داشته باشم چگونه دیگران را دوست بدارم ان روزها من گناه نمی کردم همه را دوست داشتم و همه مرا دوست داشتند ولی روزها گذشت و من تو را ترک کردم و همنشین نیمه شب شدم بیدار ماندم و از او درس سیاهی اموختم امروز با دلی سیاه از کینه و نفرت و گناه باز به دامان پاکی تو پناه می اورم و از تو میپرسم هنوز هم حاضری مرا در اغوش بگیری و ببوسی ؟! حاضری به من یاد دهی چگونه می توانم مثل تو سپید باشم ؟! ایا اجازه می دهی...