حرف های بی امان دلم

برای توضیح جنونم

حرف های بی امان دلم

برای توضیح جنونم

نامه ای عاشقانه به ماه دل:سلام ماه عزیزم امشب وقتی تو را دیدم چیزی در وجودم شعله ور شد و قلب مرا سوزاند ومن با تمام وجود عشق را احساس کردماز تو ممنونم که کمی عشق به من هدیه کردی مدت ها بود که توی اینترنت و کوچه وبازار دنبال یه جایی می گشتم که عشق بفروشند ولی بعد از مدت تو اونو به من هدیه کردی ولی خوب عشق هم مثل مواد مخدر اعتیاد میاره پس بگو کیلویی چند ؟ عقل:عشق چه مزخرفاتی من ترجیح میدم در مورد اقتصاد حرف بزنم طرح هدفمندسازی یارانه ها تا مدت ها باعث رکود اقتصاد اه دل عزیزم با من از دواج می کنی؟

شرح جنونم

 

 

 

               

 

 دل: سلام دوست عزیز امروز خیلی منطقی به نظر میرسی یه شکلات با طعم احساس می خوری شکلات مورد علاقه ی منه.

.

عقل: نه ممنون قند زیاد برای بدن ضرر داره .

دل: واقعاً ...نمی دونستم با یه پیاده روی چطوری شرط می بندم خیلی کیف می ده.

عقل:اولا شرطبندی کار درستی نیست ثانیا پیاده روی بعد از نهار ضرر داره !

دل: اه تو چرا اینقدر بی احساسی به نظر من تو واقعا باید یکی از این شکلات ها رو بخوری امروز عصر هوا برای پیاده روی عالیه صدای جیک جیک گنجشک ها رو می شنوی من عاشق این صدام .

عقل: می تونی در مورد چیزای منطقی تر حرف بزنی! من چیزی از این حرف ها نمی فهمم .

دل: تو خیلی بی احساسی گفتم که !باید یکی از اون ...

عقل:شکلات های احساس! اصلا می دونی چیه من از اون شکلات متنفرم !

دل: واقعا !؟ تو احساس تنفر داری خیلی خوبه .

عقل: اه ! داری عصبانیم می کنی یه بلای سرت میارم ها!

دل: عصبانیت... خوبه داری پیشرفت می کنی .

عقل: خفه شو خفه شو گوسفند ها جیک جیک می کنند جیر جیر مگس ها قور قور اسب ها....

دلنوشته

من:معلم به یاد روز اشنایی مان را انروز گفتی بنویس( آ ) و من نوشتم(‌ آ )چند وقت بعد به من گفتی بنویس ( بابا آب داد )و از انروز بود که من مدت ها قلم را در دست می گرفتم وهر چه را که تو می گفتی می نوشتم اما امروز کس دیگری به من می گوید چه بنویسم کسی که وقتی از نوشتن خربار تکالیفم فارغ میشدم ذره ذره برای دستان دردناکم اشک می ریخت او دل من است حالا او به من می گوید چه بنویسم پس اسم ان را دلنوشته می گذارم   

                                                                                       نوشته ای از دل وبرای دل

                                                                                           

سپیده دم

سلام به وبلاگ من خوش امدید امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد. 

سپیده دم وقتی کوچکتر بودم هر روز به دیدارت می امدم تو مرا می بوسیدی بر زانوی خود می نشاندی وطراوت وپاکی خود را با من قسمت می کردی ان روزها مرا در اغوش می گرفتی و همچون مادری مهربان به من می اموختی که چگونه دلی به سپیدی تو داشته باشم چگونه دیگران را دوست بدارم ان روزها من گناه نمی کردم همه را دوست داشتم و همه مرا دوست داشتند ولی روزها گذشت و من تو را ترک کردم و همنشین نیمه شب شدم بیدار ماندم و از او درس سیاهی اموختم امروز با دلی سیاه از کینه و نفرت و گناه باز به دامان پاکی تو پناه می اورم و از تو میپرسم هنوز هم حاضری مرا در اغوش بگیری و ببوسی ؟! حاضری به من یاد دهی چگونه می توانم مثل تو سپید باشم ؟! ایا اجازه می دهی...